معنی از وسایل آشپز خانه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
آشپز. [پ َ] (نف مرکب) آنکه شغلش پختن طعام است. خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی. طباخ. باورچی. پزنده. خوراک پز. خورده پز.
- امثال:
آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی مزه.
وسایل
وسایل. [وَ ی ِ] (ع اِ) وسائل. ج ِ وسیله.اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین): با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.
سعدی.
- وسایل ارتباطی، هر چیز که ارتباط میان دو کس یا دو جا برقرار کند.
- وسایل نقلیه، وسایط نقلیه.
فرهنگ معین
(پَ) (ص فا.) آن که شغلش پخت غذاست، طباخ.
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
پزنده، خوالگیر، خوراکپز، خورشگر، دیگپز، طباخ
فارسی به انگلیسی
Chef, Cook, Domestic
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به ایتالیایی
cuoco
واژه پیشنهادی
چوب لباسی
معادل ابجد
1081